شكوفايى و رو به نضج نهادن انديشه سياسى اسلامى، از ميوههاى شيرين و دلنشين خيزش نوين اسلامى در ايران و گستره گيتى است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزههاى كتاب و سنت و نگاهى نو به فرآوردههاى آسمانى، نويدبخش اين خيزش است و تأمل و انديشه در مفاهيم و واژگان سياسى قرآن كريم، از ضرورتهاى اجتنابناپذير اين حركت است. اين بررسى از جنبههاى گوناگون و زاويههاى متفاوت، اهميتى خاص و حساسيتى ويژه دارد. برخى از اين جنبهها عبارتند از:
1- قرآن كريم به عنوان معجزه جاودانه پيامبر خاتم(ص)، سند معتبر و مورد وثوقِ همه مسلمانان و جميع فِرَق و نحلههاى اسلامى، با هر فكر و ديدگاهى كه در نظر گرفته شود، مىباشد. افزون بر منزلت قدسى و احترام ويژهاى كه اين كتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّى آيات الهى قرآن،(1) در اين زمان هم، نظر انديشمندان و متفكران جهان را به سوى خود جلب مىكند و با اين بانگ، تفوّق و برترى منطق وحى كه از زلال معارف الهى سرچشمه گرفته است، بر تمامى انديشهها و تفكراتى كه هماكنون سيطره بر جوامع دارند و هر كدام به نوبه خود با چالشها و تأملات فراوانى روبهرو مىباشند، به اثبات مىرسد. تحدّى قرآن كريم، هماكنون هم طالبان حقيقت و جويندگان واقعى معرفت را به سوى خود فرا مىخواند و اين رسالت بزرگ و تكليف عظيم بر دوش آشنايان با معرفت قرآنى، سنگينى مىنمايد كه بشر خسته از عصر ماديت و سرخورده از ناهنجارىهاى فراوان حاكم بر زمين را با حقايق زيبا و آرامشبخش آيات نور، پيوند زنند و آنها را ميهمان خوان گسترده و بىمنت دانشهاى الهى نمايند.
2- قرآن، كتاب هدايت انسان است و كدامين زمان را مىتوان به ياد آورد كه بشر از عصر حاضر سرگشتهتر و حيرانتر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بىهويتى است، عصرى كه انواع مكتبها و فلسفهها به بازار روانه شده و به شكلهاى مختلف، شيىءگرايى و تكثر معرفتى را عرضه مىكنند و با اين عرضه، بر ضلالت و حيرت انسان مىافزايند و هرچه بيشتر او را به سراشيبى بىهويتى مىكشانند. گويا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندايى مىگردد كه او را از اين وادى ظلمانى و سردرگمى برهاند. آيا كدامين ندايى را جز پيامقرآن مىتوان يافت كه درمان دردهاى او قرار گيرد و او را با هويت خويش دوباره آشتىدهد؟
3- يكى از زمينههاى اصلى و بنيادين چالشهاى انسان معاصر در عرصه انديشه و معرفت، مفاهيم اجتماعى و سياسى است. امروزه مفاهيم اساسى و مهمى چون مشروعيت، عدالت، آزادى، تساهل، تسامح، خشونت، فراروى انديشمندان جهانى قرار دارد و هر يك از اين مفاهيم به نوبه خود انبوهى از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار مىدهند، در حالى كه كسى هنوز نتوانسته پاسخ نهايى آنها را بيابد و براى هميشه گره آنها را باز نمايد. و اين در حالى است كه با رواج انديشه سكولاريزم و رانده شدن حقايق دينى به حاشيه حيات اجتماعى و شخصى خوانده شدن آموزههاى وحى و سيل بنيانكن دهها و صدها كتاب و مقاله و اثر فرهنگى و هنرى كه روزانه روانه بازار مىشود و به ترويج متاع سكولاريزم مىپردازد، گويا كسى را جرأت آن نيست كه در اين هياهو بانگى برآورد و اعلام كند؛ پس كيست كه توان پاسخگويى به پرسشهاى بىپاسخ بشريت را دارد؟ آيا بهتر آن نيست كه بر چشمه زلال وحى وارد شويم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماييم، ببينيم آيا مىتوانيم پاسخ خود را از آنجا دريافت نماييم؟ آيا قرآن كه «تبيان كلّ شىء» است و نور است و هدايت، پاسخ پرسشهاى سياسى اجتماعى را به خود انسان واگذار نموده و نسخهاى براى درمان اين مشكلات ندارد؟ يا آنكه چون براى راهنمايى آمده و رسالت رهايى انسان از گمراهى را بر دوش مىكشد و مىخواهد او را به سرمنزل سعادت و كاميابى رهنمون باشد، براى هر پرسشى كه انسان را به حيرت وا داشته، پاسخى دارد و مىتواند او را به سوى نور و تعالى و كمال راهنمايى كند؟ مگر قرآن نفرمود: «و انزلنا اليكم نوراً مبيناً» (نساء/174) ما نور آشكارى را به سوى شما فرو فرستاديم. كتابى كه براى هر چيزى تبيان است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء»؟ (نحل/89)
از سويى ديگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آيات و تفكر و انديشه در پيام وحى دعوت ننموده است: «افلايتدبّرون القرآن» (نساء/82) و آيا قرآن شفا و رحمت براى مؤمنان نيست: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامى اسلام(ص) خطاب به مقداد و ديگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشى كه مىتواند براى زندگى انسان ايفا كند نفرمود:
«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن...؛آن هنگام كه فتنهها بر شما همچون شب تاريك پوشيده شد، بهقرآن پناه ببريد. قرآن كتابى است كه هر كسى آن را فرا روى خودقرار دهد، وى را به سوى بهشت سعادت و كرامت راهنمايىمىكند و دليل و راهنمايى است كه انسان را به بهترين راه، هدايت مىكند.»(2)
آيا بهتر آن نيست كه مفاهيم سياسى قرآن كريم را مورد تأملى دوباره قرار دهيم و ببينيم در عصر بىهويتى بشر و عصرى كه مسلمانان آهنگ بازگشتن به خويشتن دارند، آيا قرآن براى مشكلات اجتماعى سياسى چارهاى انديشيده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راهحلها چيست؟ در عصرى كه مادىگرايى غرب و انديشههاى ليبراليزم دموكراسى، سيطره جهانى يافتهاند و در انديشه بلعيدن همه چيز عالمند، و شيوه و راه خود را پاسخ نهايى به تمامى مشكلات بشر معرفى مىكنند و بشريت را به بردگى و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود مىخوانند، چگونه مىتوانيم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه انديشه سياسى، راه خود را بيابيم و مژده افق سبز و روشنى از عدالت و آزادى براى ديگران داشته باشيم؟
اكنون به عنوان نمونه و پيش درآمد، به تحليل و بررسى يكى از واژههاى كليدى قرآن كه در عرصه مقوله سياست، نيز داراى پيام رسا و روحبخش است، مىپردازيم.
«ارباب» در اصل واژهاى عربى و جمع ربّ است. به گفته راغب اصفهانى، «ربّ» در ريشه اصلى به معناى تربيت و به مرور چيزى را به سوى تعالى و رشد سوق دادن مىباشد.(3) بدين ترتيب «ربّ» در ريشه لغوى مفهومى مصدرى دارد اما در كاربرد عرفى، به صورت استعاره براى پرورشدهنده و كسى كه فرآيند رشد چيزى را بر عهده مىگيرد و آن را به تدريج به سمت كمال و رشد مطلوب ارتقا مىدهد، به كار رفته است و در نتيجه مفهوم اسم فاعل يافته است. در اين مفهومِ استعارهاى نو، براى ربّ معانى گوناگونى را برشمردهاند. برخى از اين معانى عبارتند از: سيّد (آقا و رييس)، مصلح، مالك و سائس (سياستگذار). «ربّ» وقتى به صورت مطلق به كار رود، از نامهاى خداى سبحان است و در اين مفهوم، نمىتوان آن را جمع بست. اما به شكل مضاف، قابل كاربرد براى خداوند و ديگر موجودات مىباشد مثل: ربّ كلّ شىء و ربّ هارون و موسى و ربّ العالمين براى خداوند، يا ربّ الدّار و ربّ الفرس، براى غير خداوند. چنانكه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: «انا ربّ الابل و للبيت ربّ يمنعه؛ من صاحب شترانم، كعبه هم صاحبى دارد كه از تجاوز به آن جلوگيرى خواهد كرد.»(4)
در صورتى كه «ربّ» براى موجودى غير از خداوند متعال به كار رود، قابل جمع بستن است. بدين ترتيب، در كاربرد عرفى، معنا و مفهوم «ارباب» عبارت است از: صاحبان، مالكان، پرورندگان، خدايان و سياستگذاران.(5) البته ارباب در زبان فارسى، با اغماض از معانى جمع آن، به رييس ده و مالك و بزرگ گفته مىشود و در نتيجه به صورت مفرد استعمال مىگردد.(6)
واژه «ارباب» را در چهار آيه از آيات مشاهده مىكنيم:
1- «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد الّا اللَّه و لا نشرك به شيئاً و لا يتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آلعمران/64)
بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر عقيدهاى كه بين ما و شما مشترك است بايستيم؛ جز خداوند را نپرستيم و براى او شريكى قائل نشويم و هيچ يك از ما ديگرى را به جاى خداوند به عنوان ارباب و صاحب اختيار خود قرار ندهد، پس اگر روى گردانيدند بگوييد، شاهد باشيد كه مامسلمانيم.»
2- «و لا يأمركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين ارباباً، ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آلعمران/80)
(هيچ پيامبرى) به شما دستور نمىدهد كه فرشتگان و پيامبران را به اربابى (صاحب اختيارى) برگزينيد، آيا پس از آنكه مسلمان گشتهايد، شما را به كفر فرمان مىدهد؟»
3- «اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه و المسيح ابنمريم و ما امروا اِلّا ليعبدوا الهاً واحداً لا اله الّا هو، سبحانه عمّا يشركون؛ (توبه/31)
(يهوديان و مسيحيان) احبار و راهبانشان را به جاى خداوند ارباب و صاحب اختيار قرار دادند (همچنين) مسيح بنمريم را. حال آنكه فرمانى جز اين به آنان داده نشده بود كه خداى يگانه را بپرستند، كه خدايى جز او نيست، منزه است از شريكى كه براى او قائل مىشوند.»
4- «يا صاحِبَىِ السجن ءَأرباب متفرقون خير ام اللَّه الواحد القهّار؛ (يوسف/39)
(يوسف به دو همبند زندانى خود گفت): اى همبندان من، آيا ارباب و خدايان گوناگون بهتر است يا خداوند يگانه قهار؟»
چهار آيه بالا، يك پيام مشترك دارد. سه آيه نخست در مقام مناظره و روشنگرى با پيروان اديان توحيدى و اهل كتاب، به اين پيام اشاره دارند. در آيه چهار به نقل از حضرت يوسف با دوستان زندانى خويش و پرسشى كه از آنان مىكند و آنان را به تأمل و انديشه در فطرت و يافتن پاسخ درست و شايسته براى پرسش يوسف(ع) وادار مىكند، همان پيام كه پاسخ فطرت انسانى هم هست، مطرح شده است. اين پيام واحد، گسستن از «ارباب» و خدايان و صاحباختياران دروغين و پيوستن به توحيد است. ايمان به ربوبيت تكوينى و تشريعى الهى و دورى جستن از ربوبيت و صاحباختيارى موجودات كوچك و كمارزش، مضمونِ واحد آيات چهارگانه «ارباب» است. انسان به حكم فطرت توحيدى و آنچه انديشه و خرد به او تعليم مىدهد، نبايد موجودى را هرچند مقدس و داراى بها باشد، از احبار و رهبان و دانشمندان روحانى تا پيامبران و فرشتگان، به اربابى خود برگزيند و گرفتار شرك و بتپرستى گردد.
پرسش تأثيرگذار و بنيانى در آيات ارباب، يافتن معناى «اتخاذ ارباب» است. اكنون كه اتخاذ ارباب، يا اربابگيرى و اربابگرايى، به عنوان يك رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نكوهش و طرد قرآن كريم است و انسان موحد، به فرمان خداى سبحان و راهنمايى قرآن كريم مىخواهد اين نهى الهى را امتثال كند و براى خود ارباب نگيرد، بايد چه كارى انجام دهد؟ به بيان ديگر، آنان كه به بيراه رفتهاند، و براى خود ارباب برگزيدهاند، چه عقيده و ايمانى داشتهاند و يا چه رفتارى انجام داده و چه كردار و فعل از آنها سرزده است كه گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شدهاند؟ آيا اتخاذ ارباب، تنها به عقيده و ايمان درونى محدود مىشود؟ همين كه انسان، جز خداى واحد، موجودى را خداى خود نپنداشت و به او ايمان پيدا كرد، براى خود ارباب گرفته است، يا آنكه مسأله محدود به عقيده و ايمان درونى نمىشود و ممكن است انسان در درون خود بگويد من به توحيد گرويدهام و جز خدا به الوهيت و ربوبيت خدايى ديگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خويش مىشناسم و تنها براى او سر به سجده مىنهم، اما در رفتار و كردار كارى انجام دهد كه معنايى جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بىتوجه به وادى شرك و اربابپرستى فرو غلتيده باشد؟
براى يافتن پاسخ پرسشهاى بالا كه در بحثهاى بعدى روشن مىشود و تأثيرگذارى شگرفى بر حوزههاى معرفتى مختلف دارد، مناسب آن است كه نگاهى دوباره به معناى «ارباب» داشته باشيم.
از آنجا كه «ارباب» در لغت، جمع ربّ است، «اربابگرايى» آن خواهد بود كه انسان ربوبيت، موجوداتى جز خداوند سبحان را پذيرا باشد و از پذيرش توحيد در ربوبيت الهى سر باز زند. بنابراين «اتخاذ ارباب» رابطهاى متعاكس با ربوبيت الهى خواهد داشت. به هر اندازه انسان در كانون نورانى توحيد ربوبى بيشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرك و گرايش به ارباب و موجودات بىمقدار ديگر دورى گزيده است و بر عكس هر گامى كه انسان از ربوبيت الهى فاصله گرفت، به ربوبيت موجودى غير پروردگار عالم در وادى «اربابگرايى» در غلتيده است. بدين ترتيب بايد ربوبيت را بشناسيم؟
ربوبيت، دو بُعد دارد: ربوبيت تكوينى و ربوبيت تشريعى.
الف) ربوبيت تكوينى: تدبير و اداره جهان هستى و گستره آفرينش به ربوبيت تكوينى مربوط مىشود. مفهوم توحيد در ربوبيت تكوينى آن است كه موحد، ايمان و عقيده داشته باشد كه تدبير و اداره تكوين خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هيچ پديدهاى از قلمرو ربوبيت او بيرون نيست. در ربوبيت تكوينى، موحد به اين حقيقت نائل گشته و اين واقعيت را دريافته است كه سراسر هستى، از گردش ستارگان و چرخش منظومهها و كهكشانها تا وزش باد و رويش گياه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبير و اشراف و مشيت، «ربّالعالمين» انجام مىپذيرد. اوست كه همه چيز را آفريده و بر اساس حكمت و مشيت هدايت مىكند. «ربّنا الذى اعطى كلّ شىء خلقه ثم هدى(7) (طه/50). توحيد در ربوبيت تكوينى، از مراحل دشوار و صعبالعبور انديشه توحيدى است. تدبر و انديشه در آيات قرآنى نشان مىدهد كه مشكل اعتقادى بسيارى از كافران و مشركان در طول تاريخ، انكار اين مرحله از توحيد بوده است. آنان با آنكه توحيد در ذات و توحيد در صفات و حتى توحيد در خالقيت را پذيرا بودند، ولى در بحث تدبير و اداره هستى، از توحيد در ربوبيت دست مىكشيدند و موجوداتى ديگر را به عنوان تأثيرگذار بر سرنوشت خود يا عالم مىپذيرفتند. اين گرايش در حقيقت نوعى از «اتخاذ ارباب» خواهد بود و در «آيات ارباب» از اين عقيده وبينش نهى شده است. بنابراين، از يك زاويه، بحث «اتخاذ ارباب» با مقوله ربوبيت تكوينى پيوند مىخورد و از اين بُعد، بحث صبغه كلامى يا فلسفى پيدا مىكند كه از حيطه بحث اين مقاله بيرون است.
ب) ربوبيت تشريعى: اين بخش از ربوبيت به افعال اختيارى و اراده آزاد انسانها مربوط مىشود و در واقع پيشفرض ربوبيت تشريعى، ايمان به اختيار و اراده آزاد انسان است. از مهمترين نقاط افتراق انسان از ديگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان براى رشد وكمال خويش با آزادى اراده خويش، دست به تلاش و تكاپو مىزند و خودش براى خود تعيين سرنوشت مىكند. از اينرو تنها حركتى را مىتوان انسانى ناميد كه از آزادى واختيارسرچشمه گرفته باشد. هرگز گزينش اجبارى و زورمدارانه و تحت فشار، انسانى بهشمار نمىرود.
با توجه به اين پيشفرض، در مرحله نخست، ربوبيت تكوينى الهى، نسبت به افعال و رفتار ارادى و اختيارى انسان ايجاب مىكند كه انسان داراى آزادى باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادى و داشتن حق انتخاب و فراهم شدن تمامى ابزار و اسباب براى اِعمال اين اراده آزاد، ربوبيت الهى مقتضى آن است كه انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسير صحيح كمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزينش درست و سرنوشت شايسته، راهنمايى نمايد. ولى از آنجا كه حكمت الهى به آزادى اراده او تعلق گرفته است، اين كار با اكراه و اجبار ميسور نيست «لا اكراه فى الدين» (بقره/256) بلكه خداوند متعال، مسير مستقيم سعادت و نيكى را از راه ربوبيت تشريعى به او مىنماياند و برنامه زندگى درست فردى و اجتماعى را براى رسيدن به كمال و تعالى با تدبير تشريعى ترسيم مىكند تا او با استفاده از اراده آزاد تكوينى خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحيد در ربوبيت تشريعى، انسان موحد به حكم خرد، خود را ملزم مىبيند كه تنها خداوند را اطاعت كند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواستِ هيچ موجودى را بر خواست حضرت حق ترجيح ندهد. سعادت و كمال بشر آن است كه خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتوانى ديگر چون خود مقدم بدارد. ايمان به ربوبيت تشريعى الهى، از سختترين و دشوارترين مراحل توحيد است چرا كه فرد موحد بايد با اراده آزاد خود به توحيد ايمان آورد، از فرمان الهى پيروى كند و بر خواهشها و تمايلات نفسانى خود و ديگران پا گذارد.(8)
اما مشكل و دشوارى راه از اينجا آغاز مىشود كه بدانيم توحيد در ربوبيت تشريعى، تنها به حوزه معرفتى و ايمان درونى محدود نمىشود. ربوبيت تشريعى الهى، اين حقيقت را به انسان القا مىكند كه اولاً انسان از نظر ايمان و عقيده بايد باور داشته باشد كه كسى جز خداوند شايسته پيروى و اطاعت نيست، تنها خداوند حق امر و نهى و قانونگذارى براى انسان دارد و موجودى انسانى يا غير انسانى جز او نمىتواند بشر را الزام نمايد و قانونى را تشريع و او را به اطاعت از آن دعوت كند. كسى كه در مرحله عقيده و ايمان درونى، به حق الزام و فرمانروايى يا قانونگذارى جز خداوند سبحان باور پيدا كرده است، «اربابگرايى» كرده و موجودى ديگر را كه براى او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، «ارباب» خويش قرار داده است و آيات ارباب، او را از چنين بينش و اعتقادى نهى مىكند.
ثانياً علاوه بر اعتقاد درونى در حوزه رفتار و كردار، عقيده خود را نسبت به توحيد در ربوبيت تشريعى به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد كه تنها يك حقيقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان بايد گوش به فرمان يك نقطه باشد. كسى كه در عمل به جاى اطاعت و پيروى از خداوند، به دستور و فرمان ديگرى گوش فرا مىدهد و حكم و قانون او را، فراتر از حكم تشريع الهى مىنشاند، «اتخاذ ارباب» كرده و از توحيد ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از اين پرسش كه آيا مسيحيان و يهوديان، چه نوع ارتباط و رفتارى با دانشمندان دينى خود داشتند، و راهبان و احبار در كدامين موقعيتى از نظام اجتماعى اهل كتاب قرار داشتند كه قرآن كريم رفتار آنها را مورد نكوهش قرار مىدهد و از آن به عنوان «اربابگرايى» ياد مىكند: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه» (توبه/31)، از امام صادق(ع) در تشريح اين رابطه نقل است: چنين نبود كه يهود و نصارا، دانشمندان دينى خود را پرستش كنند، بلكه «انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فكان ذلك اتخاذ الارباب من دون اللَّه؛(9) احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهى را حلال مىشمردند و در حقيقت دست به قانونگذارى و تشريع مىزدند، مردم هم از آنان مىپذيرفتند. همچنين طبرى، در تفسير خود از عدىّ بنحاتم روايت مىكند: به رسول خدا(ص) عرض كردم؛ آيا چنين نبود كه يهود و نصارا، براى احبار و رهبان نماز نمىگزاردند، پس چگونه قرآن كريم مىفرمايد؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پيامبر اكرم(ص) در پاسخ فرمود:
«صدقتَ و لكن كانوا يحلّون لهم ما حرّم اللَّه فيستحلّونه و يحرّمون ما احلّ اللَّه لهم فيحرّمونه؛(10) درست گفتى، آنان با اينكه در ظاهر پرستش دانشمندان دينى خود نمىكردند ولى پيروى محض از آنان داشتند تا آنجا كه وقتى محرمات الهى را براى آنها حلال مىكردند، آنها نيز حلال مىشمردند و هنگامى كه حلالهاى پروردگار را تحريم مىنمودند، آنها هم حرام مىشمردند.»
از اينرو غالب مفسران شيعه و سنى در تفسير «اتخاذ ارباب» به يك اجماع و اتفاق نظر دست يافتهاند كه بحث، به سجده كردن و پرستش محدود نيست بلكه هر گونه پيروى بىچون و چرا و قرار گرفتن انسانهايى در موضع خدايى و سر فرود آوردنديگران در برابر الزام ايشان، در مفهوم «اتخاذ ارباب» خواهد گنجيد.(11)
از چهار آيه كريمهاى كه موضوع ارباب را مطرح كرده است، دو آيه آن با صراحت و بيان كاملاً روشنى به نفى حق اطاعت محض و بىچون و چراى انسانها نسبت به يكديگر مىپردازد. آيه اول، آيه 64 آلعمران است كه خطاب به پيروان اهل كتاب مىباشد و در آن پيامبر اكرم(ص) مأموريت يافتهاند كه با اهل كتاب به گفتگو پردازند و سه چيز مهم را محور توافق و گفتگوى بين اديان توحيدى قرار دهند: 1. پذيرش توحيد در عبوديت، 2. نفى شرك و 3. اصل آزادى و رهايى از يوغ اسارت و فرمانبردارى از يكديگر.
آيه دوم، آيه 31 سوره توبه است كه رفتار يهوديان و مسيحيان را مورد نكوهش قرار مىدهد. آنان عالمان دينى و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پيروى كامل كرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشتسرافكندند.
اين دو آيه در حقيقت از اصل برابرى انسانها در حقوق انسانى كه حكم فطرى و وجدانى است، حكايت مىكند. به گفته علامه طباطبايى(ره)(12) جامعه جهانى بشر با وجود آنكه از ميلياردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشكيل شده است، همه از يك حقيقت انسانى مىباشند و در واقع همه از يك پيكر پديد آمدهاند و اجزاء يك جسم مىباشند و آفريدگار آنان همه را از نظر حقوق انسانى يكسان آفريده است. تمامى انسانها از هر نژاد ومليت و رنگى كه باشند از جهت بهرهمندى از مواهب طبيعت واستحقاق همگى يكسانند و از آنجا كه همه در حقوق انسانى برابرند هيچ انسانى حق تحميل اراده و خواست خويش را بر ديگرى ندارد. اصل تساوى انسانها كه همان حاكميت عدالت در جامعه بشرى است(13) هر گونه سيطره و سلطه بشرى را بر همنوع خود نفى مىكند. خضوع يك فرد يا يك جامعه و ملت در برابر فرد يا ملت ديگر، در واقع پذيرش ربوبيت و حاكميت رها وافسارگسيخته و اطاعت امر و نهى كسى است كه از لحاظ آفرينش و خلقت هيچ برترى براى او وجود ندارد كه بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحميل كند و ديگران را به الزام كشاند. چنين الزام و آمريتى از يك سو، و فرمانبردارى و اطاعتى از سوى ديگر، در حقيقت ابطال فطرت و نابودى بنيان اساسى انسانيت است چرا كه گوهر واقعى انسانيت و فصل مميز او از ديگر جانداران همان عزم و اراده و آزادى انتخاب اوست كه در اين پيروى خفتبار از افراد يا جوامع ديگر همنوع، همگى ذبح مىشود و منهدم مىگردد و انسانى كه موحد است و عنان اراده وعزم خود را به اطاعت فرمان مباركِ حضرت حق سپرده است، هرگز راضى به اتخاذ ربّى غير از خداوند و سپردن اختيار و اراده خويش به او نخواهد بود چرا كه چنين تمكينى از انسان ديگر وسپردن اختيار به او كه فعال ما يشاء باشد و هر آنچه اراده كند انجام دهد با توحيد ناسازگار است.
آيه «و لا يتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» با زبانى گويا وروشن، برهان و حجت را ارائه مىدهد. نخست آنكه تمامى انسانها بخشهاى مختلف يك حقيقتند و كسى را بر كسى ديگر برترى نيست؛ دوم آنكه ربوبيت و حق الزام و طاعت از ويژگىهاى خاص مقام الوهيت پروردگار است كه احدى را به آن مقام راهى نيست. كبريايى و بزرگى و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در اين دنيا وظيفهاش تنها عبوديت وخضوع و سر تعظيم فرود آوردن در مقابل جلال و شكوه اوست و كسى كه از اين حقيقت روى برتابد و بخواهد در جايگاه كبريايى و بزرگى بنشيند، از فطرت انسانى به دور افتاده و گرفتار وادى پرحيرت شرك گشته است.
با توجه به آنچه گذشت، مىتوان گفت: «ارباب» از موضوعاتى است كه علاوه بر تأثيرگذارى در حيطههاى گوناگون معارف فلسفى، كلامى، اخلاقى، فقهى و حقوقى كه در جاى خود قابل ارزيابى است،(14) در حوزه دانش و فلسفه سياست و حقوق اساسى نيز تأثيرقابل توجهى دارد. اين تأثير را در زمينههايى همچون مشروعيت سياسى، مردمسالارى، آزادى، عدالت اجتماعى، گفت و گو و همگرايى اديان توحيدى، نفى انديشهسكولاريزم و تعامل دين و سياست و حتى تفسير ولايت مطلقه فقيه، كه همگى بهحوزه مباحث سياسى مربوط مىشوند مىتوان مورد تحليل و بررسى قرار داد و آثار آن را بر اين موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره مىشود تأثير نفى ارباب بر برخى از اين حوزههاست:
موضوع مشروعيت در فلسفه سياسى پاسخيابى براى اين پرسش است: چه كسى حق فرمانروايى و الزام سياسى دارد؟ مسأله مشروعيت سياسى، مسأله حق حكمرانى و الزام مردم به تبعيت از آن است. چرا حكومت حق حكمراندن و الزام دارد و چرا بايد از فرمان او مردم پيروى كنند دو سؤال اساسى بحث مشروعيت است.
از بُعد مشروعيت سياسى با نفى ارباب و اينكه «و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» كسى حق ندارد غير خدا، انسانهاى ديگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعيت واضح و روشن خواهد بود و آن اينكه هيچ نظام سياسى اعم از سلطنتى و استبدادى يا جمهورى، حق الزام و حكمرانى بر مردم را ندارد و هيچ دولت و نظام حكومتى نمىتواند از مردم و شهروندان متبوع خويش مطالبه فرمانبردارى و التزام سياسى را داشته باشد. تنها دولتى مشروعيت دارد و الزام سياسى او پذيرفته است كه خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر اين اساس هر گونه نظامى كه مشروعيت الهى نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصيان و تمرّد از آن، به عنوان وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، به اندازهاى كه شرايط و مقتضيات زمان و مكان ايجاب نمايد، لازم خواهد بود چنانكه در سيره پيشوايان دين از جمله سيدالشهدا(ع) شاهديم و در اين قانون كلى، ميان نظامهاى مختلف، با عنوانها و برچسبهاى گوناگون هر چند به ظاهر زيبا و فريبنده، تفاوتى نخواهد بود. با اين مبنا، نه تنها نظامهاى استبدادى و ديكتاتورى و موروثى نامشروع خواهد بود، بلكه نظامهاى متكى بر دموكراسى و حاكميت اكثريت نيز مشروعيت خود را از دست خواهد داد. چرا كه به گفته سيدقطب،(15) در تمامى نظامهاى سياست كه اكنون در كره خاكى حاكميت دارند، در واقع عدهاى ارباب عدهاى ديگر مىباشند و از اين جهت تفاوتى ميان نظامهاى ديكتاتورى با پيشرفتهترين نظامهاى دموكراسى نخواهد بود. در حقيقت همگى «ارباب زمينى» مىباشند كه انسان را به رقّيت و بندگى مىخوانند و او را در يوغ اسارت و زنجير بردگى خود به تسليم وادار مىكنند. و اين تنها نظام اسلامى است كه مىتواند اين زنجير را پاره كند و او را از اسارت الزام و فرمان ديگران حتى اگر اراده اكثريت باشد رهايى بخشد و به او سيادت، عزّت، بزرگى و آزادى اعطا نمايد، چرا كه در نظام اسلامى تنها يك اراده حاكميت دارد و مردم را به اطاعت مىخواند و آن اراده الهى است كه در قالب قوانين اسلامى به پيامبر اكرم(ص) وحى شده است. اما در غير نظام سياسى اسلامى و مدلهاى مختلف و رنگارنگ نظامهاى سياسى عصر جديد و قديم و دولت مدرن، اين اراده بشرى همنوع ديگر افراد جامعه است كه ديگران را به الزام و اطاعت از فرامين خود مىخواند. در حالى كه خرد و عقل سليم آدمى و فطرت و وجدان انسانى چنين حقى را براى يك فرد يا جمع انسانى نمىپذيرد كه بتواند اراده خود را بر ديگران حاكم كند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنين حقى از كجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاك جعل آنچيست؟
بر اساس هر عقلى، حاكميت اراده و خواست انسانها را مىتوان به يكى از اشكال ذيل ترسيم نمود:
1. حاكميت اراده فرد بر جمع (مانند: نظامهاى استبدادى)
2. حاكميت اراده اقليت بر اكثريت (مانند: نظامهاى كمونيستى)
3. حاكميت اراده اكثريت بر اقليت (مانند: نظامهاى ليبرال دموكراسى)
4. حاكميت اراده جمع بر فرد (مانند: نظامهاى ليبرال دموكراسى)
5. حاكميت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و كشورهاى استعمارى بر مناطقديگر)
در تمامى اشكال مختلف ياد شده، كه حاكميت ارادهاى بر ارادهاى ديگر بروز و ظهور مىكند، هيچ دليل عقلانى و منطقى بر ايجاد حق الزام و فرمانروايى قابل مشاهده نيست. چرا كه اين پرسش اساسى همچنان بىپاسخ مىماند: آيا با چه ملاك و ميزان عقلى، فرد يا گروهى از جامعه انسانى، خود را ذىحق مىشمرند كه اراده خود را بر ديگران حاكم كنند. در حالى كه همگى در حقوق انسانى برابرند و كسى را برتر از ديگران نيافريدهاند. حتى در آن صورتى هم كه انسان راضى شود و به حاكميت ديگرى هرچند فاقد صلاحيت و شايستگى لازم باشد بر خود رأى دهد و فردى مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، كه اين فرض، فرضى متفاوت با اشكال پنجگانه گذشته مىباشد، تاكنون دليلى قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعيت چنين حقى كه مورد پذيرش عقلانيت انسان قرار گيرد، ارائه نشده است كه بحث مفصل آن موكول به مقالهاى ديگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانيت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولى اينكه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده ديگرى قرار دهد و ديگرى را بر خود حاكم علىالاطلاق گرداند، چه دليلى منطقى و عقلانى قابل قبول مىتواند داشته باشد؟ اين است كه انسان موحد به حكم آيات مربوط به «نفى اتخاذ ارباب» نمىتواند در هيچ فرضى و صورتى، اراده ديگرى از همنوعان خود را حاكم بر اراده خويش گرداند و براى او حق حاكميت قائل باشد. آنچه مورد پذيرش عقل و فطرت انسانى است و قرآن آن را تأييد مىكند، تنها يك فرض بيش نيست و آن حاكميت اراده ومشيت حقيقتى متعال كه خالق و مالك و مدبر و هادى اوست وحقيقت برترى كه مسير سعادت و شقاوت او را مىشناسد وصراط مستقيم را مىتواند به انسان بنماياند و با احاطه حكيمانه و عالمانهاى كه بر خلقت هستى و انسان دارد و از سرنوشت انسان از «قبل الدنيا» و «فى الدنيا» و «بعد الدنيا»، اطلاع دارد، چنين حقيقتى را عقل مىپذيرد كه حاكم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا ديگران، انسانهايى همچون او مىباشند كه گرفتار جهل و عجز و هواى نفس و شيطان بوده و خبرى از حقيقت خلقت و انسانيت انسان ندارند كه بخواهند اراده خود را بر او حاكم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان «ارباب» در فرهنگ قرآن تلقى مىشود كه موحد به بركت ايمان به توحيد، كافر به آن مىشود و به عنوان «كفر به طاغوت» آن را مطرود خويش مىگرداند. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللَّه فقد استمسك بالعروة الوثقى.» (بقره/256)
تأثير ديگرى را كه مىتوان براى «نفى ارباب» در حوزه علوم سياسى در اين مجال به آن اشاره كرد، مربوط به آزادى اجتماعى است. منظور از آزادى اجتماعى آن است كه فضاى اجتماعى بايد براى رشد و تكامل انسان فراهم باشد و مانعى براى رشد و تكامل و استفاده آنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسانها بايد حقوق يكديگر و آزادى ديگران را براى استيفاى حقوق خود محترم بشمارند ولى در طول تاريخ همواره اين آزادى مورد تهديد وتجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها واستحمارهاى كهنه و نو، چيزى جز سلب آزادى اجتماعى نيست و به قول شهيد مطهرى(ره)(16) قرآن كريم با منطق بسيار رسايى لزوم آزادى اجتماعى را تأييد كرده است: «و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه» و «اتخّذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دوناللَّه».
امام على(ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهليت مىفرمايد:
«كانت الاكاسرة و القياصرة ارباباً لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنيا الى منابت الشيح؛(17) پادشاهان كسرى و قيصر بر آنان حكومت مىكردند و آنها را از سرزمينهاى آباد، از كنارههاى دجله و فرات و از محيطهاى سرسبز و خرم دور كردند و به صحراهاى كمگياه و بىآب و علف (كرانههاى خليج فارس) تبعيد كردند.»
بنابراين در نظام دينى اسلامى كه بر پايه توحيد و «نفى ارباب» استوار است، حرّيت و آزادى اجتماعى انسانها تضمين شده است. بر مبناى «نفى ارباب» احدى حق ايجاد مانع و سلب آزادى ديگران را ندارد، همگى در برابر قانون و مقررات دينى، از كسانى كه در رأس هرم قدرت قرار مىگيرند تا پايينترين اقشار اجتماعى، يكسانند و كسى اجازه ندارد كه مانع استيفاى حقوق مشروع ديگران شود و آزادى آنها را سلب نمايد كه در اين صورت چنين فرد يا گروه يا نهادى، در موقعيت ارباب قرار گرفته است كه جامعه موحدان و نظام اسلامى متكى بر توحيد، موظف به مقابله با آن است و در غير اين صورت، نظامى را كه نتواند در برابرسلبكنندگان آزادىهاى اجتماعى مشروع بايستد، نمىتوان به معنى واقع كلمه اسلامىشمرد.
سومين تأثيرى كه در اين مجال مىتوان براى موضوع «نفى ارباب» در حوزه علم سياست به آن پرداخت، موضوع مهم و حياتى قسط و عدل به ويژه در بُعد عدالت جهانى مىباشد كه اصلىترين مشكل جهانىِ بشريت معاصر است. آنچه در اين عصر كه عصر توسعه و پيشرفت و تكنولوژى و اطلاعات و رسانهها است، عصرى كه موضوع حقوق بشر بيش از هميشه به گوش مىرسد و سخن از حرمت انسان و انسانيت، سخن روز محافل سياسى و خبرى جهانى است، بشريت امروز را مورد تهديد جدى قرار داده، موضوع ستم و بيدادى است كه اكنون در عرصههاى جهانى برقرار است. اقليتى اندك از سطح جهان، با تكيه بر قدرت رسانهاى و توانمندى تكنولوژيك و با استفاده از تمامى ابزارهاى اقتصادى، سياسى، فرهنگى، نظامى و غيره كه در اختيار دارد و با استناد به نفوذى كه در محافل مختلف جهانى دارد، تمامى جهان را زير سلطه خويش مىداند و براى خود در تمامى كره خاكى منافع تعريف مىكند و براى استيفاى آن، از هر كارى كه در توان دارد فروگذار نمىكند، اين سلطه زورمندانه جهانى، مشكل اصلى و فورى بشريت امروز است.
خواست و آرزوى ديرينه انسان كه اكنون بيش از هميشه جلوهگر شده، آن بوده است كه ستم و بيدادگرى از جهان رخت بربندد و هيچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و كشورى، با زور وقلدرى و تكيه بر توانايىهاى مختلف خود، بر ملتها و دولتها و قوميتهاى ضعيف وناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پايمال نكند. اين خواسته فطرى و وجدانى بشر، همان است كه مسأله «نفى ارباب» متضمن آن است و آن را اعلام مىكند. آنچه بشريت امروز را در رنج قرار داده است، برقرارى نظام اربابى در سطح جامعه بينالملل است. اقوامى با تعريف كردن حق اربابيت براى خود، به ملل جهان ستم مىكنند و به فرموده قرآن كريم، تنها راه براى رهايى بشريت از اين معضل بزرگ و برقرارى عدالت اجتماعى، انقراض و انهدام نظام اربابيت در سطح جهان و روى آوردن به انديشه ناب توحيدى قرآن است و چنين نظامى كه متضمن حفظ حرمت و كرامت بشر، از هر قوم و مليتى و با هر زبان و رنگى باشد، تنها در سايه نظام توحيدى اسلامى و قرآنى قابل تحقق است و تفكر و انديشه ديگرى را در اين عصر كه عصر جامعه مدنى ناميده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندى سخن مىگويند، نمىتوان سراغ گرفت كه ايده برقرارى عدالت جهانى را ارائه و براى آن راهكار نشان دهد و مبانى و فلسفه نظرى و علمى آن را تعريف و تبيين كند، مگر همان نظام توحيدى قرآنى كه متكى بر نفى نظام اربابيت جهانى و برقرارى قسط است. همان نظامى كه هدف بعثت رسولان بوده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.» (حديد/25) و همان نظامى كه با ظهور خويش، نويد جهانى عارى از ظلم وستم و تبعيض را خواهد داد و برقرارى عدالت جهانى را براى آينده بشريت رقم خواهد زد: «اَليس الصبح بقريب.»
آنچه گذشت، گزارشى بود از تحليل يكى از موضوعات قرآنى كه تأثيرى عميق و شگرف در حوزه معارف بشرى به ويژه، انديشه سياسى دارد. بررسى عميق تأثير موضوع اربابگرايى بر بخشهاى ديگر انديشه سياسى مثل دين و سياست و همگرايى اديان توحيدى و ولايت مطلقه را به مجال ديگر موكول مىكنيم و در پايان با كمال ادب و فروتنى عموم فرهيختگان و جامعه علمى كشور را به تأمل و انديشه و تلاش در جهت تحقق پيشنهاد اين مقاله دعوت مىنمايم.
1. تحدّى يعنى دعوت به مبارزه و بانگ «هل من مبارز» سر دادن. قرآن در موارد متعددى، همه انسانها و جهانيان را، بدون استثناء حتى برجستهترين انديشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه مىكند و مىگويد: اگر معتقديد آيات الهى قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتى وحيانى نيست، همانند آن را يا لااقل مانند يك سوره از آن را بياوريد و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانيد: «و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللَّه ان كنتم صادقين.» (بقره/23). بىترديد ناتوانى انسانها از پديد آوردن و خلق اثرى چون قرآن، تنها به جنبه رسايى و زيبايى كلمات قرآن محدود نمىشود. در حقيقت تحدّى قرآن تمامى ابعاد آن را شامل مىشود؛ از جنبه فصاحت و بلاغت تا بيان معارف و انديشههاى فلسفى و اخلاقى و قوانين و مقررات عبادى و اجتماعى و سياسى و هر آيهاى كه مربوط به رفتار انسان مىشود و كوچكترين ارتباط را با رفتار فردى و جمعى بشر دارد شامل خواهد شد. طبق اين برداشت، تحدّى قرآن شامل مباحث و موضوعات سياسى آن هم مىشود، بنابراين بايد اين موارد مربوط به مقولههاى سياست را شناخت و آنگاه با ساير انديشههاى بشرى محك زد و آنگاه مشاهده نمود كه آيا انديشه سياسى قرآن سرآمد ساير انديشهها هست و آيا مىتواند گره كور مشكلات سياسى را در اين زمينه بگشايد و در نتيجه انديشههاى مبتنى بر سكولاريزم را دفن نمايد يا چنين نيست؟
ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج1، ص88 57.
2. اصول كافى، ج2، ص599. كتاب فضل القرآن، ج2.
3. المفردات فى غرايب القرآن، ص336.
4. جعفر سبحانى، فروغ ابديّت، ج1، ص100.
5. ر.ك: ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص95 و طريحى، مجمعالبحرين، ج2، ص65 64.
6. لغتنامه دهخدا، ج1، ص1371 1370.
7. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج10، ص48 و ج14، ص303.
8. براى آگاهى بيشتر نگاه كنيد به: نگارنده، مجله حكومت اسلامى، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خمينى و مبانى فكرى حكومت اسلامى.
9. شيخ طوسى، تبيان، ج2، ص488.
10. ابنجرير طبرى، جامع البيان، ج6، ص147.
11. براى نمونه نگاه كنيد به: فخر رازى، التفسير الكبير، ج8، ص96 و ابنجرير طبرى، جامعالبيان، ج3، ص413 و سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج3، ص274 و ج9، ص255 و سيدقطب، فى ظلال القرآن، ج1، ص407.
12. الميزان فى تفسير القرآن، ج3، ص274.
13. به گفته فخر رازى در جمله «الى كلمة سواء بيننا» كه در آيه 64 آلعمران مندرج است، كلمه سواء به معناى عدل و انصاف است. بنابراين كلمه سواء يعنى: كلمة عادلة مستقيمة. ر.ك: تفسير الكبير، ج4، ص95.
14. به عنوان نمونه، نفى ارباب: 1) در حوزه فلسفه و كلام، با مباحث مربوط به توحيد در ربوبيت تكوينى و تشريعى در ارتباط است و در واقع بدون نفى ارباب، توحيد در ربوبيت بىمعنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفى ارباب در عقيده و عمل، رمز رسيدن به كمال نهايى و درك سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفى ارباب مىتوان به قاعدهاى دست يافت كه در روايات با عنوان «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» (وسائل الشيعه، ج11، ص422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از ديگر مخلوقات به عصيان الهى بيانجامد و حلال و حرام الهى دستخوش تعرض اراده ديگرى قرار گيرد، اطاعت جايز نيست. 4) در حوزه حقوق و فلسفه حقوق با نفى ارباب، حق قانونگذارى از هر فرد يا نهادى مثل مجلس يا سازمان ملل كه بخواهد در عرض امر و نهى الهى قانون بگذراند سلب مىشود، چون تنها منشأ حقوق ربوبيت تشريعى مىباشد.
15. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج1، ص407.
16. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج1، ص96.
17. بحارالانوار، ج14، ص471.